فارسی
شنبه 03 آذر 1403 - السبت 20 جمادى الاول 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

نامه 45 - نامه به عثمان بن حُنَيف انصاری‌، كارگزارش در بصره   


مطلب قبلی نامه 44
نامه 46 مطلب بعدی


نحوه نمایش
متن عربی متن ترجمه
وَ مِنْ كِتاب لَهُ عَلَيْهِ السَّلامُ
از نامه های‌ آن حضرت است
اِلى عُثْمانَ بْنِ حُنَيْف الاَْنْصارِىِّ وَ هُوَ عامِلُهُ عَلَى الْبَصْرَةِ،
به عثمان بن حُنَیف انصاری‌، کارگزارش در بصره، وقتی‌ به حضرت
وَ قَدْ بَلَغَهُ اَنَّهُ دُعِىَ اِلى وَليمَةِ قَوْم مِنْ اَهْلِها فَمَضى اِلَيْها
خبر رسید او را به مهمانی‌ دعوت کرده اند و او به آنجا رفته.
اَمّا بَعْدُ، يا بْنَ حُنَيْف، فَقَدْ بَلَغَنى اَنَّ رَجُلاً مِنْ فِتْيَةِ اَهْلِ الْبَصْرَةِ
اما بعد، ای‌ پسر حنیف، به من خبر رسیده که مردی‌ از جوانان اهل بصره
دَعاكَ اِلى مَأْدُبَة فَاَسْرَعْتَ اِلَيْها، تُسْتَطابُ لَكَ الاَْلْوانُ، وَ تُنْقَلُ
تو را به مهمانی‌ خوانده و تو هم به آن مهمانی‌ شتافته ای‌، با غذاهای‌ رنگارنگ، و ظرفهایی‌ پر از طعام
اِلَيْكَ الْجِفانُ  ; وَ ما ظَنَنْتُ اَنَّكَ تُجيبُ اِلى طَعامِ
که به سویت آورده می‌ شده پذیراییت کرده اند; خیال نمی‌ کردم مهمان شدن به سفره قومی‌ را قبول کنی‌ که
قَوْم عائِلُهُمْ مَجْفُوٌّ، وَ غَنِيُّهُمْ مَدْعُوٌّ. فَانْظُرْ اِلى ما تَقْضَمُهُ مِنْ هذَا
محتاجشان را به جفا می‌ رانند، و توانگرشان را به مهمانی‌ می‌ خوانند! به لقمه ای‌ که بر آن دندان می‌ گذاری‌
الْمَقْضَمِ، فَمَا اشْتَبَهَ عَلَيْكَ عِلْمُهُ فَالْفِظْهُ، وَ ما اَيْقَنْتَ بِطيبِ وَجْهِهِ
دقت کن، لقمه ای‌ را که حلال و حرامش بر تو روشن نیست بیرون افکن، و آنچه را می‌ دانی‌ از راه های‌
فَـنَــلْ مِـنْــهُ  .
حلال به دست آمده بخور.
اَلا وَ اِنَّ لِكُلِّ مَأْمُوم اِماماً يَقْتَدى بِهِ، وَ يَسْتَضىءُ بِنُورِ عِلْمِهِ.
معلومت باد که هر مأمومی‌ را امامی‌ است که به او اقتدا می‌ کند، و از نور علمش بهره می‌ گیرد.
اَلا وَ اِنَّ اِمامَكُمْ قَدِ اكْتَفى مِنْ دُنياهُ بِطِمْرَيْهِ، وَ مِنْ طُعْمِهِ بِقُرْصَيْهِ.
آگاه باش امام شما از تمام دنیایش به دو جامه کهنه، و از خوراکش به دو قرص نان قناعت نموده.
اَلا وَ اِنَّكُمْ لاتَقْدِرُونَ عَلى ذلِكَ، وَلكِنْ اَعينُونى بِوَرَع وَ اجْتِهاد،
معلومتان باد که شما تن دادن به چنین روشی‌ را قدرت ندارید، ولی‌ مرا با ورع و کوشش در عبادت،
وَ عِفَّة وَ سَداد. فَوَ اللّهِ ما كَنَزْتُ مِنْ دُنْياكُمْ تِبْراً، وَ لاَ ادَّخَرْتُ مِنْ
و پاکدامنی‌ و درستی‌ یاری‌ کنید. به خدا قسم من از دنیای‌ شما طلایی‌ نیندوخته، و از غنائم فراوان
غَنائِمِها وَفْراً، وَ لا اَعْدَدْتُ لِبالى ثَوْبى طِمْراً.
آن ذخیره ای‌ برنداشته، و عوض این جامه کهنه ام جامه کهنه دیگری‌ آماده نکرده ام!
بَلى كانَتْ فى اَيْدينا فَدَكٌ مِنْ كُلِّ ما اَظَلَّتْهُ السَّماءُ، فَشَحَّتْ
آری‌ از آنچه آسمان بر آن سایه انداخته، فقط فدک در دست ما بود، که گروهی‌ از اینکه
عَلَيْها نُفُوسُ قَوْم، وَ سَخَتْ عَنْها نُفُوسُ قَوْم آخَرينَ; وَ نِعْمَ الْحَكَمُ
در دست ما باشد بر آن بخل ورزیدند، و ما هم به سخاوت از آن دست برداشتیم، و خداوند نیکوترین
اللّهُ. وَ ما اَصْنَعُ بِفَدَك وَ غَيْرِ فَدَك، وَالنَّفْسُ مَظانُّها فى غَد جَدَثٌ،
حاکم است. مرا با فدک و غیر فدک چه کار؟ که در فردا جای‌ شخص در گور است،
تَنْقَطِعُ فى ظُلْمَتِهِ آثارُها، وَ تَغيبُ اَخْبارُها، وَ حُفْرَةٌ لَوْ زيدَ فى
که آثار آدمی‌ در تاریکی‌ آن از بین می‌ رود، و اخبارش پنهان می‌ گردد، گودالی‌ که اگر به گشادگی‌
فُسْحَتِها، وَ اَوْسَعَتْ يَدا حافِرِها، لاََضْغَطَهَا الْحَجَرُ وَ الْمَدَرُ،
آن بیفزایند، و دستهای‌ گورکن بهوسیع کردن آن اقدام نماید بازهم سنگ و کلوخ زمین آن را به هم فشارد،
وَ سَدَّ فُرَجَهَا التُّرابُ الْمُتَراكِمُ! وَ اِنَّما هِىَ نَفْسى اَرُوضُها بِالتَّقْوى
و خاک روی‌ هم انباشته رخنه هایش را ببندد! این است نفس من که آن را به پرهیزکاری‌ ریاضت می‌ دهم
لِتَأْتِىَ آمِنَةً يَوْمَ الْخَوْفِ الاَْكْبَرِ، وَ تَثْبُتَ عَلى جَوانِبِ الْمَزْلَقِ.
تا با امنیت وارد روز خوف اکبر گردد، و در اطراف لغزشگاه ثابت بماند.
وَ لَوْ شِئْتُ لاَهْتَدَيْتُ الطَّريقَ اِلى مُصَفّى هذَا الْعَسَلِ، وَ لُبابِ هذَا
اگر می‌ خواستم هرآینه می‌ توانستم به عسل مصفّا، و مغز این
الْقَمْحِ، وَ نَسائِجِ هذَا الْقَزِّ، وَلكِنْ هَيْهاتَ اَنْ يَغْلِبَنى هَواىَ،
گندم، و بافته های‌ ابریشم راه برم، اما چه بعید است که هوای‌ نفسم بر من غلبه کند،
و يَقُودَنى جَشَعى اِلى تَخَيُّرِ الاَْطْعِمَةِ، وَ لَعَلَّ بِالْحِجازِ اَوِ الْيَمامَةِ
و حرصم مرا به انتخاب غذاهای‌ لذیذ وادار نماید در حالی‌ که شاید در حجاز یا یمامه
مَنْ لا طَمَعَ لَهُ فِى الْقُرْصِ، وَ لا عَهْدَ لَهُ بِالشِّبَعِ;
کسی‌ زندگی‌ کند که برای‌ او امیدی‌ به یک قرص نان نیست، و سیری‌ شکم را به یاد نداشته باشد;
اَوْ اَبيتَ مِبْطاناً وَ حَوْلى بُطُونٌ غَرْثى، و اَكْبادٌ حَرّى;
یا آنکه شب را با شکم سیر صبح کنم در حالی‌ که در اطرافم شکمهای‌ گرسنه، و جگرهایی‌ سوزان باشد;
اَوْ اَكُونَ كَما قالَ الْقائِلُ:
یا چنان باشم که گوینده ای‌ گفته:
وَ حَسْبُكَ داءً اَنْ تَبيتَ بِبِطْنَة *** وَ حَوْلَكَ اَكْبادٌ تَحِنُّ اِلَى الْقِدِّ
«این دردوننگ تورابس که باشکم سیربخوابی‌، و دراطراف توشکم هایی‌ باشدکه پوستی‌ رابرای‌ خوردن آرزو کنند».
اَ اَقْنَعُ مِنْ نَفْسى بِاَنْ يُقالَ هذا اَميرُالْمُؤْمِنينَ، وَ لا اُشارِكَهُمْ فى
آیا به این قناعت کنم که به من امیرمؤمنان گفته شود، ولی‌ در سختی‌ های‌ روزگار با
مَكارِهِ الدَّهْرِ، اَوْ اَكُونَ اُسْوَةً لَهُمْ فى جُشُوبَةِ الْعَيْشِ؟! فما خُلِقْتُ
آنان شریک نباشم، یا در تلخی‌ های‌ زندگی‌ الگویشان محسوب نشوم؟! آفریده نشدم تا خوردن
لِيَشْغَلَنى اَكْلُ الطَّيِّباتِ كَالْبَهيمَةِ الْمَرْبُوطَةِ هَمُّها عَلَفْها،
غذاهای‌ پاکیزه مرا سرگرم کند به مانند حیوان به آخور بسته که همه اندیشه اش علف خوردن است،
اَوِ الْمُرْسَلَةِ شُغْلُها تَقَمُّمُها، تَكْتَرِشُ مِنْ اَعْلافِها،
یا چهارپای‌ رها شده که کارش به هم زدن خاکروبه هاست، از علف های‌ آن شکم را پر می‌ کند،
وَ تَلْهُو عَمّا يُرادُ بِها ; اَوْ اُتْرَكَ سُدىً ، اَوْ اُهْمَلَ عابِثاً،
و از منظور صاحبش از سیر کردن او بی‌ خبر می‌ باشد; هیهات از اینکه رهایم ساخته، یا بیکاروبیهوده ام گذاشته باشند،
اَوْ اَجُرَّ حَبْلَ الضَّلالَةِ، اَوْ اَعْتَسِفَ طَريقَ الْمَتاهَةِ!
یا کشاننده عنان گمراهی‌ باشم، یا در حیرت و سرگردانی‌ بیراهه روم.
وَ كَاَنّى بِقائِلِكُمْ يَقُولُ: اِذا كانَ هذا قُوتَ ابْنِ اَبى طالِب فَقَدْ قَعَدَ
انگار گوینده ای‌ از شما می‌ گوید: اگر خوراک فرزند ابی‌ طالب این است پس
بِهِ الضَّعْفُ عَنْ قِتالِ الاَْقْرانِ وَ مُنازَلَةِ الشُّجْعانِ! اَلا وَ اِنَّ الشَّجَرَةَ
ضعف و سستی‌ او را از جنگ با هماوردان و معارضه با شجاعان مانع می‌ گردد! بدانید درختان
الْبَرِّيَّةَ اَصْلَبُ عُوداً، وَ الرَّوائِعَ الْخَضِرَةَ اَرَقُّ جُلُوداً، وَ النَّباتاتِ
بیابانی‌ چوبشان سخت تر، و درختان سرسبز پوستشان نازک تر، و گیاهان
الْبَدَويَّةَ اَقْوى وُقُوداً، وَ اَبْطَاُ خُمُوداً. وَ اَنَا مِنْ رَسُولِ اللّهِ كَالصِّنْوِ
صحرایی‌ آتششان قوی‌ تر، و خاموشی‌ آنها دیرتر است. من و رسول خدا همچون دو درختی‌ هستیم که
مِنَ الصِّنْوِ، وَ الذِّراعِ مِنَ الْعَضُدِ. وَ اللّهِ لَوْ تَظاهَرَتِ الْعَرَبُ عَلى
از یک ریشه رُسته، و چون ساعد و بازو می‌ باشیم. به خدا قسم اگر عرب در جنگ بامن همدست شوند
قِتالى لَما وَلَّيْتُ عَنْها، وَ لَوْ اَمْكَنَتِ الْفُرَصُ مِنْ رِقابِها لَسارَعْتُ
من از مقابله با آنان روی‌ برنگردانم، و اگر فرصت ها دست دهد شتابان بدان سو (شام)
اِلَيْها، وَ سَاَجْهَدُ فى اَنْ اُطَهِّرَ الاَْرْضَ مِنْ هذَا الشَّخْصِ الْمَعْكُوسِ،
می‌ روم، و خواهم کوشید تا زمین را از این موجود وارونه، و سرنگون کالبد
وَ الْجِسْمِ الْمَرْكُوسِ، حَتّى تَخْرُجَ الْمَدَرَةُ مِنْ بَيْنِ حَبِّ الْحَصيدِ.
(معاویه) پاک نمایم، تا سنگریزه ها از میان دانه های‌ درو شده بیرون رود.
وَ مِنْ هذَا الْكِتابِ، وَ هُوَ آخِرُهُ
و از این نامه است که پایان آن است
اِلَيْكِ عَنّى يا دُنْيا، فَحَبْلُكِ عَلى غَارِبِكِ، قَدِ انْسَلَلْتُ مِنْ
ای‌ دنیا، از من فاصله بگیر، که مهارت را بر گردنت انداختم، از چنگالت
مَخالِبِكِ، وَ اَفْلَتُّ مِنْ حَبائِلِكِ، وَاجْتَنَبْتُ الذَّهابَ فى مَداحِضِكِ.
بیرون جَستم، از دامهایت فرار کردم، و از رفتن در لغزشگاههایت دوری‌ گزیدم.
اَيْنَ الْقُرُونُ الَّذينَ غَرَرْتِهِمْ بِمَداعِبِكِ؟ اَيْنَ الاُْمَمُ الَّذينَ فَتَنْتِهِمْ
کجایند گذشتگانی‌ که به بازیهایت آنان را فریفتی‌؟! کجایند ملّتهایی‌ که با زر و زیورت آنان را
بِزَخارِفِكِ؟ ها هُمْ رَهائِنُ الْقُبُورِ، وَ مَضامينُ اللُّحُودِ. وَ اللّهِ لَوْ
مغرور نمودی‌؟! اینک اینان گروگانهای‌ قبور، و فرورفته در لابلای‌ لحدهایند. به خدا قسم ای‌
كُنْتِ شَخْصاً مَرْئِيّاً، وَ قالَباً حِسِّيّاً، لاََقَمْتُ عَلَيْكِ حُدُودَ اللّهِ فى
دنیا اگر موجودی‌ قابیل دیدن، و جسمی‌ سزاوار لمس بودی‌، حدود خدا را بر تو جاری‌ می‌ ساختم در
عِباد غَرَرْتِهِمْ بِالاَْمانِىِّ، وَ اُمَم الْقَيْتِهِمْ فِى الْمَهاوى، وَ مُلُوك
رابطه بابندگانی‌ که به آرزوها فریبشان دادی‌، و ملتهایی‌ که در پرتگاههای‌ هلاکت انداختی‌، وپادشاهانی‌
اَسْلَمْتِهِمْ اِلَى التَّلَفِ، وَ اَوْرَدْتِهِمْ مَوارِدَ الْبَلاءِ، اِذْ لا وِرْدَ وَ لا صَدَرَ.
که تسلیم نابودی‌ کردی‌ و به سرچشمه های‌ بلا واردنمودی‌، به جایی‌ که در ورود و خروجش امنیت نباشد.
هَيْهاتَ! مَنْ وَطِئَ دَحْضَكِ زَلِقَ، وَ مَنْ رَكِبَ لُجَجَكِ غَرِقَ،
هیهات! هر کس گام در لغزشگاه هایت نهد بلغزد، و هرکه سوار آبهای‌ متراکمت گردد غرق شود،
وَ مَنِ ازْوَرَّ عَنْ حَبائِلِكِ وُفِّقَ، وَ السّالِمُ مِنْكِ لايُبالى اِنْ ضاقَ بِهِ
و آن که از دامهای‌ تو به یک سو رود موفق گردد، و کسی‌ که از فتنه های‌ تو سالم است باکی‌ ندارد که گرفتار
مُناخُهُ، وَ الدُّنْيا عِنْدَهُ كَيَوْم حانَ انْسِلاخُهُ. اُعْزُبى عَنّى،
تنگی‌ زندگی‌ باشد، و دنیا نزد او مانند روزی‌ است که لحظه پایانش فرا رسیده. از من دور شو،
فَوَ اللّهِ لااَذِلُّ لَكِ فَتَسْتَذِلِّينى، وَ لا اَسْلَسُ لَكِ فَتَقُودينى.
به خدا قسم رام تو نشوم تا مرا به خواری‌ نشانی‌، و عنان به دستت نگذارم تا هر کجا خواهی‌ ببری‌.
وَ ايْمُ اللّهِ يَميناً اَسْتَثْنى فيها بِمَشيئَةِ اللّهِ، لاََرُوضَنَّ نَفْسى
قسم به خداوند، قسمی‌ که فقط اراده حق را از آن استثنا می‌ کنم، آنچنان نفس خویش را به
رِياضَةً تَهِشُّ مَعَها اِلَى الْقُرْصِ اِذا قَدَرَتْ عَلَيْهِ مَطْعُوماً، وَ تَقْنَعُ
ریاضت وادارم که به یک قرص نان زمانی‌ که برای‌ خوردن یابد شاد شود، و به جای‌ خورش
بِالْمِلْحِ مَأْدُوماً، وَ لاََدَعَنَّ مُقْلَتى كَعَيْنِ ماء نَضَبَ مَعينُها مُسْتَفْرِغَةً
به نمک قناعت کند، و کاسه چشمم را در گریه های‌ شب و روز قرار دهم تا چون چشمه ای‌ که آبش فرو رفته
دُمُوعُها. اَتَمْتَلِئُ السّائِمَةُ مِنْ رَعْيِها فَتَبْرُكَ،
اشکی‌ در آن نماند. آیا به همان گونه که حیوان چرنده شکمش را با چریدن پر کند و بخوابد،
وَ تَشْبَعُ الرَّبيضَةُ مِنْ عُشْبِها فَتَرْبِضَ، وَ يَأْكُلُ عَلِىٌّ مِنْ زادِهِ
و رمه گوسپند که از علف سیر می‌ شود و به جانب خوابگاهش می‌ رود، علی‌ هم از توشه خود
فَيَهْجَعَ؟! قَرَّتْ اِذاً عَيْنُهُ اِذَا اقْتَدى بَعْدَ السِّنينَ الْمُتَطاوِلَةِ بِالْبَهيمَةِ
بخورد و بخوابد؟! چشمش روشن که پس از سالیانی‌ دراز به چهارپایانِ
الْهامِلَةِ، وَ السّائِمَةِ الْمَرْعِيَّةِ!
رها شده، و گوسپندان چرنده اقتدا کند!
طُوبى لِنَفْس اَدَّتْ اِلى رَبِّها فَرْضَها، وَ عَرَكَتْ بِجَنْبِها بُؤْسَها،
خوشا به حال کسی‌ که واجبات پروردگارش را به جا آورده، و مشکلات را تحمل نموده،
وَ هَجَرَتْ فِى اللَّيْلِ غُمْضَها، حَتّى اِذا غَلَبَ الْكَرى عَلَيْها،
و در شب از خواب خوش دوری‌ کرده، تا وقتی‌ که خواب بر او چیره شود
افْتَرَشَتْ اَرْضَها، وَ تَوَسَّدَتْ كَفَّها، فى مَعْشَر اَسْهَرَ عُيُونَهُمْ خَوْفُ
زمین را فرش خود گرفته، و دست را بالش زیر سر کند، در میان جمعیتی‌ که ترس از قیامت دیده هایشان
مَعادِهِمْ، وَ تَجافَتْ عَنْ مَضاجِعِهِمْ جُنُوبُهُمْ، وَ هَمْهَمَتْ بِذِكْرِ
را بیدار گذاشته، و پهلوهاشان از بستر استراحت جدا شده، و لبهاشان به ذکر پروردگارشان
رَبِّهِمْ شِفاهُهُمْ، وَ تَقَشَّعَتْ بِطُولِ اسْتِغْفارِهِمْ ذُنُوبُهُمْ، «اُولئِكَ
آهسته و آرام گویاست، و گناهانشان به کثرت استغفار از بین رفته، «اینان
حِزْبُ اللّهِ، اَلا اِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ».
حـزب خـدایند، و بدانید که حـزب خـدا رستگارانند».
فَاتَّقِ اللّهَ يَا بْنَ حُنَيْف، وَلْتَكْفِكَ اَقْراصُكَ، لِيَكُونَ مِنَ النّارِ
پسر حنیف! از خدا پروا کن، و قرص های‌ نان خودت تو را بس باشد، تا این روش موجب خلاصی‌ ات
خـَلاصُــكَ.
از آتش جهنم گردد.



پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^